صعود عیسی مسیح

صعود عیسی مسیح به روایت کتاب اعمال رسولان

صعود مسیح به آسمان

پس هنگامی که همه دور هم جمع بودند از او پرسیدند: «خداوندا، آیا وقت آن رسیده است که تو بار دیگر سلطنت را به اسرائیل بازگردانی؟» ۷عیسی جواب داد: «برای شما لزومی ندارد که تاریخ ها و زمان هایی را که پدر در اختیار خود نگه داشته است، بدانید. ۸اما وقتی روح القدس بر شما نازل شود قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمام یهودیه و سامره و تا دورافتاده ترین نقاط دنیا شاهدان من خواهید بود.» ۹همینکه عیسی این را گفت، در حالیکه همه می دیدند، بالا برده شد و ابری او را از نظر ایشان ناپدید ساخت.
۱۰هنگامی که او می رفت و چشمان آنها هنوز به آسمان دوخته شده بود دو مرد سفید پوش در کنار آنها ایستادند ۱۱و پرسیدند: «ای مردان جلیلی، چرا اینجا ایستاده اید و به آسمان می بینید؟ همین عیسی که از پیش شما به آسمان بالا برده شد، همانطوریکه بالا رفت و شما دیدید، دوباره به همین طریق باز خواهد گشت»

(اعمال رسولان ۱: ۶- ۱۱)

محبت مسیح

165806_321593127949537_1940190607_nای فرزندان من، محبت ما نباید فقط در قالب حرف و زبان باشد، بلکه باید حقیقی باشد و در عمل دیده شود.
اول یوحنا ۳: ۱۸
Dear children, let us not love with words or speech but with actions and in truth.
1John 3:18

   «با محبت زنده گی نمایید، همان گونه که عیسای مسیح به ما محبت نمود و به خاطر ما جان خود را چون هدیۀ خوشبو
به خدا تقدیم کرد.» (افسسیان 2:5)
رسم دیرین در خانواده ها آن بوده است که اگر فرزندان گاهی نا فرمانی کنند، از جانب پدران و مادران هدایت و رهنمایی گردند. در صورت تکرار نا فرمانیها مورد تنبیه و سرزنش قرار گیرند. اما این تنبیه و سرزنش به معنای ترد از خانه و کاشانه نیست ، بلکه به این وسیله برای فرزندان شیوه بهتر زندگی کردن را آموختاندن است.
پدر آسمانی ما هم از طریق کتاب مقدس به خصوص عهد جدید، شیوه ها و معیار هایی را برای زنده گی پیروان مسیح بیان کرده است، که با تعمیل آن میتوان« هم نور» و « هم نمک»زنده گی بود.
شاید این پرسش به میان آید که در کدام قسمت کتاب مقدس این شیوه و معیار را میتوان یافت؟
جواب هم بسیار ساده و هم بسیار معنادار است؛ خدا یگانه فرزند خود عیسای مسیح را به زمین فرستاد، تا نمونه و معیار کامل زنده گی در نور و حیات جاودانی باشد.
در این زمینه به جا میدانم تا یادآوری کنم که محبت کردن به همه، یکی از اصول بنیادین مسیحیت است. محبت بهترین ودیعه ییست که عیسای مسیح برای ما اعطا کرده است و خودش در این زمینه نمونه و مثال برای ما شد.
شاید بیجا نباشد که قصه یی از زنده گی روزمره و چشم دید یکی از دوستان را در این زمینه برای تان بنویسم که میگفت:« در زندان یکی از کشور های کمونیستی سابق، روزی زندانیی را با سر تراشیده و لباس های خیلی کثیفی که در نگاه اول شناخته نمیشد، آوردند. دیری نپایید که زندانیان فهمیدند که او همان افسر ظالم و بیرحمیست که مسیحیان را شکنجه میداد، برای همه جالب بود که بدانند چه چیزی او را به زندان کشانیده بود؟
عده یی با پرسشهای کنجکاوانۀ خویش میخواستند پاسخ را از این افسر ظالم بشنوند. افسر خاطره جالبی را با هم سلولیهای خویش در میان گذاشت، برخورد یک طفل در برابر او باعث تغییر کامل در شخصیت و عقیده او گردیده بود. او برای زندانیان تعریف کرد که روزی بچۀ دوازده ساله یی با دسته گلی زیبا نزدش آمد و آن گل را برایش تحفه داد و گفت:« امروز، روز تولد مادرم است که پیرو مسیح است، شما او و پدرم را به زندان انداخته اید. آنان وقتی که آزاد بودند برای ما یاد داده اند که مطابق گفته عیسای مسیح ما باید دشمنان خود را محبت کنیم. امروز که روز تولد مادرم است، خواستم با تقدیم این گل به شما از نام مادر و پدرم شما را محبت کنم و محبت مسیح را به شما بدهم. خواهش میکنم این گل را به همسر تان از جانب ما تحفه بدهید» این تحفه و محبت باعث تغییر کامل این افسر گردید. او نه تنها دیگر پیروان مسیح را شکنجه نکرد، بلکه خود پیرو مسیح شد و همانند دیگر پیروان مسیح به زندان انداخته شد.
آری، محبت تحفه ییست که از سوی خدا در قلب هر مسیحی گذاشته شده است و او باید بدون ریا و تبعیض این محبت را به همه ارزانی بدارد، محبت کردن به دیگران حتا به دشمنان نشانۀ بارز خدا شناسی و محبت خدا در قلبهای ماست، چنان که در کتاب مقدس میخوانیم: «ای عزیزان، بیاید که یکدیگر را دوست بداریم، زیرا دوستی و محبت از جانب خداست. هرکسی که دوستی و محبت دارد، فرزند خداست و خدا را میشناسد. اما، آن کسی که دوستی و محبت ندارد، خدا را نمیشناسد، زیرا خدا محبت است.» ( اول یوحنا 4: 7-8)
بهترین محبت خدا با ما در آن است که خدا یگانه فرزند خود عیسی مسیح را به خاطر نجات ما از گناهان به زمین فرستاد و مسیح کفاره گناهان ما بالای صلیب گردید، تا هرکسی به او ایمان بیاورد زنده گی جاوید یابد.
وقتی انسان با دل و جان با کسی محبت میکند، احساس فروتنی، خوشی، سلامتی و خیر خواهی مینماید. در واقعیت این یک شیوه و قانون خویشتن داریست که روح پاک خداوند در ما به وجود می آورد و ما را از پلیدیها و فکر-های شیطانی باز میدارد.
آیا میان محبت و راستی و صداقت ارتباطی وجود دارد؟ بدون شک، کسی که محبت میکندف راستی و صداقت از قلب و روانش تراوش مینماید و هیچگاه دروغ نمیگوید، چنانکه در این زمینه در کتاب مقدس میخوانیم« بلکه با محبت حقیقت را بگوییم و درهمه چیز در او رشد کنیم، که او یعنی مسیح سرهمه است. »( افسسیان15:4)
کسانی که محبت میکنند، فروتنان و متواضعان اند و از سراپای شان محبت، سرور و خوشی میبارد، زیرا عشق و محبت مسیح در قلبهای شان نهفته است و قلبهای شان با روح القدس پرشده است. چنانکه در کتاب مقدس میخوانیم:« اما ثمرۀ روح پاک خدا عبارت است از: محبت، خوشی، سلامتی، بردباری، مهربانی، خیرخواهی، وفاداری، فروتنی و خویشتنداری، پس شریعتی که بر خلاف آن باشد وجود ندارد .» (غلاتیان (22:5-23 )
محبت یک کلمه مجرد و ذهنی نیست. محبت شیوه و قانون زنده گی کردن پیروان مسیح است، که هر روز و هر لحظه در زنده گی روزمرۀ خود، با دوستان و دشمنان آن را از خود نشان میدهند، در این مورد نمیتوان از امساک و سختی کار گرفت؛ زیرا این سرمایه و گنج بی پایان خداوندی در قلب هر مسیحیست. مسیحی واقعی از محبت کردن، غم خواری و دستگیری از مستمندان و کسانی که به نحوی از انحا دچار مشکل و مضیقه اند، خسته و دلتنگ نمیگردد، شاید گاهی از کسانی که به ایشان محبت میکند، بدی و ترشرویی ببیند، اما از محبت کردن خسته نمیگردد، حتا اگر مورد تحقیر، توهین و شکنجه و آزار قرار گیرد، سرمایه قلبی او که از مسیح به دست آورده است، پایان نا پذیر است. او بازهم محبت میکند، دشمنان خود را میبخشد و برای آنان دعا خیر و خوبی مینماید؛همان گونه که عیسای مسیح نجات دهنده ما برای کسانی که او را برصلیب کشیدند،دعای خیر کرد واز پدر آسمانی برای شان آمرزش خواست.   (نوشته ض.ع)

مینه صابره ده، مینه مهربانه ده او هیچا سره کینه نه لری،
مینه نه خو لافې وهې او نه لویې کوې.
کورنتیان ۱۳ باب ۴ ایات

اشعار نوروزی

imageimage

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
( سعدی)
برچهره گل شبنم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
( خیام)

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
(حافظ)
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
(حافظ)
ز همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم
(شهریار)
طوفان گل و جوش بهار است ببینید
اکنون که جهان برسرکار است ببینید
این آینه هایی که نظر خیره نمایند
در دست کدام آینه دار است ببینید
(صائب تبریزی)

بخشیدن زن زنا کار

زن رنا کاردر انجیل یوحنا داستان زنی به متن زیر تحریر شده است: « پس آنها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت. و صبح وقت باز به عبادتگاه آمد و همۀ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد. در این وقت علما و فریسی ها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و میان جمعیت ایستاده کردند آنها به او گفتند:«ا ی استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم. موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گویی؟» آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین مینوشت، ولی چون آنها با اصرار به سؤال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آن کسی که در میان شما بی گناه است، سنگ اول را به او بزند.» عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین می نوشت. وقتی آن ها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند. عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت:«آنها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟«زن گفت:«هیچ کس، ای آقا»عیسی گفت:«من هم تو را ملامت نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.» ( یوحنا:8 –11)
رازقی فانی شاعر شهیر کشور ما با الهام از انجیل یوحنا سرودۀ دارد که در این نوشتار پیشکش شما خوانده گرمی مینمایم:
ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ: ﯾﮑﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﺼﺮﺍﻧﯽ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺮﺩ، ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! … ﺯﻥ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﮔﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﺁﻫﻮﯼ ﺯﺧﻤﯽ، ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﺍﺷﮑﺶ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺍﺯ ﺗﺄﺛّﺮ، ﻫﻤﭽﻮ ﮔﺮﺩﺍﺑﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﭽﯿﺪ، ﻭ ﺗﻮﺁﻡ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﺳﻮﯼ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﺪ، ﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﺮﻫﺎﻧﺶ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮﻕ ﻏﻀﺐ ﺟﻮﺷﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺁﻫﺴﺘﻪ، ﺍﻣّﺎ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﮐﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﻣﻘﺪّﺱ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ؟ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻦ بدکاره ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﭙﻮﺷﯽ؟ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﺮﻣﯽ ﻣﮕﺮ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻣﺒﺮﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻭﻟﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﺮﯾﻢ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﺎﺧﮥ ﺧﺸﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﻒ ﺩﺍﺷﺖ، ﻧﻘﺸﯽ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺰﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺗﻔﮑﺮ ﮔﺎﻡ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﯾﻘﯿﻦ ﻣﯿﺰﺩ، ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻪ، ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺯﺍﻥ ﺟﻤﻊ، ﺑﺎﻻ ﺷﺪ . ﮐﻪ ﺍﯼ ﻋﯿﺴﯽ ! ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ؟ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺳﺰﺍﯾﺶ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍﻍ ﻋﻔﺖ ﻣﺮﯾﻢ، ﺩﺭﻭﻥ ﺳﯿﻨﮥ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﮐﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﯽ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺳﻨﮓ ﺷﺮﻉ، ﻣﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ . ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻮﺗﻪ، ﺳﮑﻮﺕ ﺗﻠﺦ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﺴﺖ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﭼﺮﺍﻏﯽ، ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻨﺸﺴﺖ، ﻭﮔﻔﺖ: ﺁﺭﯼ، ﺳﺰﺍﯾﺶ ﺳﻨﮕﺒﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯿﮑﻦ ﺳﻨﮓ ﺍﻭّﻝ ﺭﺍ، ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ، ﻋﺎﺭﯼ ﺯ ﻋﺼﯿﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻧﺶ، ﺭﻫﺎ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺍﺳﺖ ! ﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻤﻊ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﺴﯿﺤﺎ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﻭ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ، ﺯﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ! ﮐﻪ ﺭﺍ ﺟﺮﺃﺕ، ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺎﮎ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﺍﺯ ﻟﻮﺙ ﺧﻄﺎ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺯﻫﺮﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ، ﻧﺰﺩ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻟﺨﺘﯽ، ﮐﺰ ﺁﻥ ﺑﯽ ﺣﺮﻣﺘﯽ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﺠﻞ ﮔﺸﺘﻨﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺑﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ ؛ ﻣﺴﯿﺤﺎ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﻋﯿﺴﯽ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺮﻡ، ﺁﻥ ﻣﺤﺠﻮﺑﻪ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ، ﺑﺬﺭ ﻋﻔﺖ ﻭ ﻧﯿﮑﯽ، ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺍﻓﺸﺎﻧﺪ، … ﻭ ﺁﻥ ﺯﻥ، ﺑﺎ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ، ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﺪ، ﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻧﻮﯾﯽ، ﺍﺯ ﺷﺮﻉ، ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻣﺼﻮّﺭ ﺷﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ، ﭼﺮﺍﻍ ﺷﺮﻉ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ ؛ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺷﺮﻉ، ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ، ﮐﺸﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻭﻟﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﻦ، ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺳﺎﻥ ﮐﻦ، ﮐﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺗﻮ ﺁﯾﺎ، ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ، ﺑﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺟﺮﻡ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ، ﺗﺮﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ؟
(گردآورنده  نوری)

1385978252

ای خدای بی نیاز چاره ساز
ای مرا هر دم به سوی تو نیاز
این نیازم مایه فرخندگی است
روشنی بخش چراغ زندگی است
می کشاند کش کشانم سوی تو
جبهه سایان می برندم سوی تو
گر نبودی دل ادبگاه نیاز؛
کی شدی روزن بسوی دوست باز ؟
بی نیازی خاصه ممتاز توست
جلوه خورشید بی انباز توست
لیک من شادم به تقدیم نیاز
می کنم بر خود از این گنجینه ناز
گنج را سازند پنهان زیر خاک
تا بماند از گزند غیر پاک
گنج من باشد نیایشهای من
در نهاد خاکی اجزای من
من نهانش کرده ام از دیگران
تا نیفتد چشم بیگانه بر آن
در نیاز بنده پنهان راز ها ست
زیر این پرده عجایب ساز هاست
ای تو دانا بر نیاز راز من
واقف از انجام و از آغاز من
من برم سوی که این گنج ناز
جز تو؛ای گنج آفرین بی نیاز ؟
( خلیلی)

میسح و رازهای نهان در خلقت و کلام

عکس صلیب

همه ایمانداران به مسیح به این باور اند که خداوند از طریق انبیا پیام خود را برای مردم میرسانید. ولی بعد از ظهور عیسی مسیح، خداوند توسط روح مقدس خود چشم های ما را باز ساخته که حقایق روحانی و زیبایی های طبیعت و خلقت او را از طریق کلام زنده خداوند بدانیم.
اگر میوه درخت و تخم نبات را مد نظر بگیریم درمی یابیم که میوه از نعمات خداوند بوده و برای استفاده انسان ها خلق شده است. در کتاب مقدس مثال های بی شماری از کشت و زراعت ذکر گردیده است. در وطن عزیز ما افغانستان نیز بیشتر مردم در فصل بهار مشغول کشت و زراعت هستند و میدانیم که دهقان ها زمین را با گاو قلبه کرده و تخم نبات را درآن کشت میکنند. آنها منتظرند تا تخم ها جوانه زده و رشد نمایند. بلا خره تخم های نبات، رشد کرده و میوه آن به ثمر میرسد. درحقیقت، زنده گی پرثمر، آن تخم نبات است که در زمین کاشته شده است.
عیسی مسیح که کلام زنده خدا است، نیز مانند همان تخم نبات مملو از زنده گی ابدی بود، که به صلیب کشیده شد و قربانی شد. او دوباره مانند درخت مثمر سربلند کرد و میوه های فراوان را برای زنده گی روحانی ابدی ما به ارمغان آورد.
در کتاب پیدایش میخوانیم: « خداوند همه نوع درختان زیبا و میوه دار را درآن باغ رویانید و درخت زنده گی و همچنین درخت شناسایی خوب و بد را در وسط باغ قرار داد»
همه تصاویر سمبولیک عیسی مسیح را نشان میدهد. درکتاب زبور نیز آمده که شخصی عادل مثل درخت خرما وبا ثمر خواهد بود و مانند سرو لبنان نمو خواهد کرد. آنانی که در خانه خداوند غرص شده اند، در پیشگاه خدای ما خواهند شگفت.
عسیی مسیح در واقع شمعی بود که از آسمان درین دنیا تاریک آمد. در کتاب پیدایش نوشته شده که، زمین در ابتدا خالی و بدون شکل بود و تاریکی آنرا پوشانیده بود و خدا گفت: » روشنی بشود« و روشنی شد و خدا تاریکی را از روشنی جدا کرد.
پس عیسی مسیح آن شمع بود که دل های ما را که پر از تاریکی بود، مـــنور نمود. روشنایی عیسی مسیح ما را درین سفر زنده گی هدایت می کند و به سرزمین موعود که خودش وعده داده است خواهد برد. محبت عیسی مسیح قلب ما را روشن ساخته و خطاهای ما را نمایان ساخته و آنرا از بین میبرد.
در کتاب اعمال رسولان فصل 1 آیه 9 نوشته شده که، عیسی مسیح وقتی به آسمان صعود نمود، ابری نمایان گشت و عیسی مسیح در مقابل چشمان مردم به آسمان صعود نمود. ابر حضور خداوند همانطورکه اسراییل را در روز به سرزمین موعود هدایت میکرد، برای ما نیز سایه شده تا از حرارت سوزان در بیابان زنده گی از بین نرویم و آن ابر حیات بخش برای ما آب حیات میدهد. و این ابر مانند دست خداوند از ما نگهداری مینماید. حال که مسیح از مردگان برخاسته و زنده است، قلب ما را برای زنده گی با خویش برگزیده است تا در آن ساکن شده و آن برنامه نخستین خداوند را که انسان را شبه خود ساخت و رابطه صمیمانه را دوباره احیا نماید. حال ما ضرورت به انجام مراسم مذهبی نداریم. عیسی مسیح پرده جدایی را از بین برداشت و ما خداوند قدیر را به حیث پدر آسمانی خود پذیرفته و میتوانیم در حضور ذات مقدس او بیاییم و او را از ته دل نیایش و عبادت کنیم . چون که مسیح گناه های ما را با خون پاک خود شستشو کرده است و با این پیمان جدید در خون مسیح میتوانیم در حضور پدر آسمانی خویش رفته و رابطه نزدیک و شخصی داشته باشیم.
وطندار عزیز، عیسی مسیح جان خود را فدا نمود تا من و تو زنده گی همیشه گی داشته باشیم. اجرای مراسم مذهبی تمایل گناه را از ما دور ساخته نمی تواند، بلکه عیسی مسیح صرف یگانه راۀ است که ما را به خداوند میرساند. عیسی مسیح زنده است و او تنها کسی است که فدیه گناهان بشر شد. نجات دهنده ای غیر ازعیسی مسیح برای من وتو وجود ندارد، مسیح بخاطربخشیدن گناهان من وتو، بر روی صلیب به جای من وتو جان داد.
عیسی مسیح بعد از سه روز ازمرگ زنده شد و اکنون نیز زنده است. من و تو به بخشش خدا احتیاج داریم، ای عیسی مسیح به قلب و زندگی و روح ما داخل شو.گناهان های ما را ببخش، و ما را تبدیل کن به فرزندی که شایسته حضور تو باشیم .  ( نوشته نوری)

کشیش در هواپیما

کشیش-هواپیمای-طوفان-زده    کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می ‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می ‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش نشست. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.
هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران باز کردند. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه ‌ور که در جمع بعد چه ‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: “کمربندها را ببندید!” همه با عجله کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، “ از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است.”
موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، “با پوزش فعلاً غذا داده نمیشود؛ طوفان در راه است و شدت دارد.” نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره ‌ها راه یافت و آثارش اندک، اندک نمایان شد.
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، صدای رعد برخاست و صدای ماشین های هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوب ‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم ‌اکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب در چهره اش نمایان شد ؛ سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان میکردند که آیا از این سفر جان به سلامت خواهند برد. نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد ناگاه نگاهش به دخترکی خردسال افتاد ؛ آرام و بی ‎صدا نشسته بود و کتابش را میخواند؛ ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌ خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را می ‎بست، و سپس باز میگرد و دوباره به خواندن ادامه میداد. پاهایش را دراز کرد، گویی میخواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما می‎کوفت، هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. امّا این همه، در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش، به خواندن کتابش ادامه می‎داد.
بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او می خواست این آرامش که دخترک داشت بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سؤال کرد که چرا از این طوفان هراس نداشت در صورتیکه همه هراسان بودند دخترک به سادگی جواب داد، “چون پدرم بیلوت بود؛ او مرا به خانه در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او بیلوت ماهری است.” گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب.
خیلی از اوقات انواع طوفانها ما را احاطه می‎کند و به مبارزه می‎طلبد.  طوفانهای ذهنی، مالی، خانواده گی، و بسیاری انواع دیگر که آسمان زندگی ما را تیره و تار می‎سازد و هواپیمای حیات ما را دستخوش حرکات غیر ارادی می‎سازد، آنچنان که هیچ اراده‎ای از خود نداریم و نمی‎توانیم کوچکترین تغییری در جهت حرکت طوفانها بدهیم.
همه اینگونه حالت را تجربه کرده‎ایم؛ بیایید صادق باشیم و صادقانه اعتراف کنیم که در این مواقع روی زمین محکم بودن به مراتب آسان‎ تر از آن است که روی هوا، در آسمان تیره و تار، به این سوی و آن سوی پرتاب شویم…